Wednesday 16 June 2010

دلتنگي شبانه ٢

كنارم نشست
بهم تكيه داد
نفسم كم كم بند اومد
ميخواستم بغلش كنم ولي ميترسيدم
بوي وجودشو حس ميكردم
تمركز كردن برام خيلي سخت شده بود
نتونستم تحمل كنم
بغلش كردم
دستام از پشت روي بدنش شروع به حركت كرد
احساس خوردگي بهم دست داد
ميخواستم با هم مخلوط مي شديم
بازوهام گرماي پوست تيرهشو حس ميكرد
صداش ارامش ميداد
سفت بغلش كردم
انگشتاي دستام روي بدنش حركت مي كردند
گوشمرو گذاشتم روي پشت كمرش،صداس نفسهاشو شنيدم
بدون اينكه كسي ببينه بوسيدمش
اولين بوسه اي بود
ميخواستم توي گوشش بگم كه چقدر دوستش دارم


No comments:

Post a Comment